-
تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟( حسین منزوی )
شنبه 12 تیر 1395 00:16
تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟ کجا رها شوم از این طلسم ؟ تا بگریزم اسیر جاذبه ی بی امان ات آن پر کاهم که ناتوانمت از طیف کهربا ، بگریزم تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم اگر هر آینه سوی گذشته ها ، بگریزم هوا گرفته ی عشق توام ، چگونه از...
-
و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود( حسین منزوی )
شنبه 12 تیر 1395 00:08
و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود و دوست داشتن آن کلمه نخستین بود خدا،امانت خود را به آدمی بخشید که بار عشق،برای فرشته سنگین بود و زندگانی و مرگ آمدند و گفته نشد کز این دو،حادثه اولّی،کدامین بود اگر نبود به جز پیش پا نمی دیدیم همیشه عشق همان دیده جهان بین بود به عشق از غم و شادی،کسی نمی گیرد که هر چه کرد،پسندیده و...
-
خالی ام چون باغ بودا ، خالی از نیلوفرانش ( حسین منزوی )
شنبه 12 تیر 1395 00:06
خالی ام چون باغ بودا ، خالی از نیلوفرانش خالی ام چون آسمان ِ شب زده بی اخترانش خلق ،بی جان ،شهر گورستان و ما در غار پنهان یاس و تنهایی و من ، مانند لوط و دخترانش پاره پاره مغرب ام، با من نه خورشیدی، نه صبحی نیمی از آفاقم اما ، نیمه ی بی خاورانش سرزمین مرگم اینک ، برکه هایش دیده گانم وین دل توفانی ام ، دریای خون ِ بی...
-
زن جوان غزلی با ردیف "آمد" بود ( حسین منزوی )
شنبه 12 تیر 1395 00:02
زن جوان غزلی با ردیف "آمد" بود که بر صحیفهی تقدیر من مسوّد بود زنی که مثل غزلهای عاشقانهی من به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود مرا ز قید زمان و مکان رها میکرد اگر چه خود به زمان و مکان مقید بود به جلوه و جذبه در ضیافت غزلم میان آمده و رفتگان سرآمد بود زنی که آمدنش مثل "آ"ی آمدنش رهایی نفس از حبس...
-
منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه ( حسین منزوی )
شنبه 12 تیر 1395 00:00
منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه ترســــم قـــرار و صبـــرم برخیزد از میانه ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را با عذر بی قراری - ایــــن بهترین بهانه- ترسم بسوزد آخـــــر، همراه من تو را نیز این آتشی که از شوق در من کشد زبانه چون شب شود از این دست، اندیشهای مدام است در بـــــرکشیدنت مست، ای خــــواهش شبـــانـــه ای...
-
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 23:58
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من کوبی زمین من به سر آسمان من درمان نخواستم ز تو من درد خواستم یک درد ماندگار! بلایت به جان من می سوزم از تبی که دماسنج عشق را از هرم خود گداخته زیر زبان من تشخیص درد من به دل خود حواله کن آه ای طبیب درد فروش ِجوان ِمن نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را تا خون بدل به باده شود در رگان من گفتی...
-
با آن دهان که رازی ست،نه بسته ، نه گشاده ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 22:25
با آن دهان که رازی ست،نه بسته ، نه گشاده حرفی نگفته داری؟ یا بوسه ای نداده؟ حرفی که می توان داشت ، اما نمی توان گفت چون حرف کودکانی تازه زبان گشاده یا بوسه ای معطل بین دو حس کج تاب بین لب و تزلزل ، بین دل و اراده گر شرم راه بسته است ، بر حرف و بوسه ، با هم بگذار تا بگردند ، یک دور شرم و باده وان گاه باش لَختی تا هردو...
-
حکمم از زمین رها شدن نبود ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 22:19
حکمم از زمین رها شدن نبود سرنوشت من خدا شدن نبود از هزار چوب خیزران یکی در قواره ی عصا شدن نبود گیرم استخوان به نیش هم کشید سگ به جوهر هما شدن نبود از چهل در طلسم قصه ام هیچ یک برای واشدن نبود تو در آینه شما شدی ولی با منت توان ما شدن نبود آری آشنا شدن هم از نخست جز به خاطر جدا شدن نبود حسین منزوی
-
گزیدم از میان مرگ ها این گونه مردن را( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 22:15
گزیدم از میان مرگ ها این گونه مردن را تورا چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را خوشا از عشق مردن ای که طعم تو حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ مردن را چه جای شکوه زاندوه تو،وقتی دوست تر دارم من از هر شادی دیگر غم عشق تو خوردن را تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را کنایت بر فراز دار زد...
-
به سینه میزندم سر دلی که کرده هوایت ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 22:10
دلم گرفته برایت به سینه میزندم سر دلی که کرده هوایت دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت نه یوسفم نه سیاوش به نفس کشتن و پرهیز که آورد دلم ای دوست، تاب وسوسه هایت تو را ز جرگه ی انبوه خاطرات قدیمی برون کشیده ام و نهاده ام به صفایت تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست نمی کنم اگر ای دوست! سهل و زود، رهایت گره به کار من...
-
عجب لبی ! شکرستان که گفته اند ، اینست ( حسین منزوی ) .
جمعه 11 تیر 1395 21:33
عجب لبی ! شکرستان که گفته اند ، اینست چه بوسه ! قند فراوان که گفته اند اینست به بوسه حکم وصال مرا موشح کن که آن نگین سلیمان که گفته اند اینست تو رمز حسنی و می گنجی ام به حس اما نگنجی ام به بیان آن که گفته اند اینست مرا به کشمکش خیره با غم تو چه کار ؟ که تخته پاره و توفان که گفته اند اینست کجاست بالش امنی که با تو سر...
-
نمی شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره؟( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 21:28
نمی شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره؟ نمی شه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟ دوست دارم یه دست از آسمون بیاد،ما دو تا رو ببره از اینجا و اونور ِ ابرا بذاره دلامون قرار گذاشتن همیشه با هم باشن رو قرارش نکنه یهو دلت پا بذاره دلم از اون دلای قدیمیه ،از اون دلا! که می خواد عاشق که شد پا روی ِ دنیا یه پا مجنونه دلم به شوق...
-
شهر منهای وقتی که هستی، ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 21:23
شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی جمع آئینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر بعد از زلالی می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی چند برگیست دیوان ماهت، دفتر شعرهای سیاهت ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل می شود ارتجالی هرچه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و...
-
هلا یهودی سرگردان ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 21:20
هلا یهودی سرگردان عنان قافله برگردان به جز تو سوده نخواهد شد دری گشوده نخواهد شد کسی در آنسوی درها نیست ؟ و یا برای تو در وا نیست ؟ ملال بی پروپالی را سوال خانه ء خالی را دوباره سوی که خواهی برد؟ برآستان که خواهی مرد ؟ ... اگرچه خانه ء ما دیگر به روی من نگشاید در هنوز کودکی ام آنجاست زن عروسکی ام آنجاست اتاق کوچک آن...
-
می آمد از برج ویران، مردی که خاکستری بود ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 21:16
می آمد از برج ویران، مردی که خاکستری بود خرد و خراب و خمیده؛ تمثیل ویرانتری بود مردی که در خوابهایش، همواره یک باغ میسوخت آنسوی کابوسهایش، خورشید نیلوفری بود وقتی که سنگ بزرگی، بر قلب آینه میزد میگفت خود را شکستم، کان خود نه من؛ دیگری بود! میگفت با خود:کجا رفت آن ذهن پالودهی پاک ذهنی که از هرچه جز مهر،...
-
به غیر از آینه، کس روبروی بستر نیست( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 21:11
به غیر از آینه، کس روبروی بستر نیست و چشم آینه، جز مـــا به سوی دیگر نیست چنان در آینه خورده گره تنــــم بـــــه تنت که خود، تمیز تو و من، زهم میسر نیست ... هــــــزار بار کتاب تن تــو را خوانــدم هنوز فصلی از آن کهنه و مکرر نیست برای تـــو همـــــه از خوبی تـــو میگوید اگر چه آینه چون شاعرت سخنور نیست ولی تو از آینه...
-
گور شد گهواره آری بنگرید اینک زمین را( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 21:04
گور شد گهواره آری بنگرید اینک زمین را این دهان وا کرده ، غرّان اژدهای سهمگین را قریه خواب و کوه بیدار است و هنگام شبیخون تا بکوبد بر بساطش صخره های خشم و کین را مرگ من یا توست ، بی شک ! آن ستون ، آن سقف آنک کاین چنین از ظلمت ِ شب ، بهره می گیرد ، کمین را مادری آنک ! به سجده در نماز وحشت خود خسته می ساید به خاک کودکان...
-
چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 21:00
چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام نه آشنایی ام امروزی است با تو همین که می شناسمت از خوابهای کودکی ام عروسوار خیال منی که آمده ای دوباره باز به مهمانی عروسکی ام همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو به گوش می رسد از بانگ چنگ رودکی ام نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود به یک اشاره ی تو روح...
-
غمت را بزرگ دید دلم بس که تنگ شد ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 20:58
غمت را بزرگ دید دلم بس که تنگ شد نگنجد دگر به تنگ که ماهی نهنگ شد شبی از مدار خود به خاکت کمانه کرد دلم مثل یک شهاب...شهابی که سنگ شد کمندم بلند بود ولی با تو برنتافت کجا؟ کی ؟ کدام ماه اسیر پلنگ شد؟ من از سطح ننگ و نام فراتر پریده ام هراسم چه میدهی ز نامی که ننگ شد به قدر عبور تو از آن سوی شیشه بود اگر لحظه ای جهان...
-
بین تو و من چیزی، دیوار نخواهد شد ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 20:52
بین تو و من چیزی، دیوار نخواهد شد ور فاصله نیز افتد، بسیار نخواهد شد با عشق تنفس نیز ، یک حادثه ی تازه ست در قصه ی ما چیزی، تکرار نخواهد شد عشق آمد و زانو زد، پس چیدت و بر مو زد آری! تو که گل باشی، گل خوار نخواهد شد وقتی تو هواداری از باغ کنی دیگر سر خورده ترین بیدش، هم دار نخواهد شد جز زلف تو یک سنبل بر باد نخواهد...
-
پله ها در پیش رویم ، یک به یک دیوار شد( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 20:49
پله ها در پیش رویم ، یک به یک دیوار شد زیر هر سقفی که رفتم ، بر سرم آوار شد خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن تا به گرد گردنم پیچد ، عصایم مار شد اژدهای خفتهای بود ، آن زمین استوار زیر پایم ناگه از خواب قرون ، بیدار شد مرغ دستآموز خوشخوان کرکسی شد لاشهخوار و آن غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد گل فراموشی و هر گلبانگ ،...
-
زنی که صاعقه وار آنک، ردای شعله به تن دارد ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 20:47
زنی که صاعقه وار آنک، ردای شعله به تن دارد فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد همیشه عشق به مشتاقان ، پیام وصل نخواهد داد که گاه پیرهن یوسف، کنایه های کفن دارد کیام ،کیام که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی؟ بهل که تا بشود ای دوست! هر آنچه قصد شدن دارد دوباره بیرق مجنون را دلم به شوق میافرازد دوباره عشق در این...
-
شهرمنهای وقتی که هستی حاصلش برزخ ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 20:43
شهرمنهای وقتی که هستی حاصلش برزخ خشک وخالی جمع آیینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر، بعد از زلالی می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی چند برگی است دیوان ماهت؟ دفتر شعرهای سیاهت؟ ای که هر ناگهان از نگاهت یک غزل می شود ارتجالی هرچه چشم است جزچشم هایت،سایه وار است...
-
هستی چه بود اگر که مرا و تو را نداشت( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 20:39
هستی چه بود اگر که مرا و تو را نداشت کوهی که هیچ زمزمه در وی صدا نداشت از سنگ و صخره سرزدم... از دره رد شدم دریا شدن مرا به چه کاری که وانداشت چون بره می چرید بهشت همیشه را آدم اگر که کار به کار خدا نداشت دیو و فرشته از ازل هم خانه بوده اند در خلوت کدام دل این هردو جا نداشت؟ شاید حسد به خاطر حوا دلیل بود ابلیس اگر که...
-
خاک باران خورده آغشته است با بوی تنت ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 20:36
خاک باران خورده آغشته است با بوی تنت باد بوی آشنا می آورد از مدفنت زنده ای در هر گیاه تازه کز خاکت دمد گر چه میدانم که ذره ذره میپوسد تنت عصر تلخی بود عصر آخرین دیدارمان آخرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز موج میزد در خدا پشت و پناهت گفتنت آخرین دیدار گفتم؟؟؟ عذر میخواهم عزیز!!!...
-
خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 20:34
خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود پلنگ من دل مغرورم پریدو پنجه به خالی زد که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری که هر دو باورمان زاغاز به یکدگر نرسیدن بود گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود...
-
ز باغ پیرهنت ، چون دریچه ها ، وا شد ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 20:28
ز باغ پیرهنت ، چون دریچه ها ، وا شد بهشت گمشده ، پشت دریچه ، پیدا شد رها از سلطه ی پاییز در بهار اتاق گلی به نام تو ، در بازوان من ، وا شد به دیدن تو ، همه ، ذره های من شد چشم و چشم ها ،همه سرتا پا ، تماشا شد تمام منظره پوشیده از تو شد ، یعنی جهان به یمن حضورت دوباره زیبا شد زمانه ریخت به جامم ، هرآنچه تلخانه به نام...
-
تو گودیای مشتات ، بهار چلّه نشسته ( حسین منزوی )
جمعه 11 تیر 1395 20:24
زورقای شکسته تو گودیای مشتات ، بهار چلّه نشسته تو نی نیای چشمات ، ستاره نطفه بسته عطر نسیم زلفات ، پاییز و رونده از باغ برق بلور دستات ، پشت شبو شکسته لبات گلهای سرخه ، می شه که یه روز ببینم گل از لبت می چینم ، دونه دونه ، دسته دسته ؟ تن دیگه نیس خیاله ، تنت بسکه لطیفه چشم دیگه نیست شرابه ، چشم تو بسکه مسته با تو بودن...
-
مادیان من ! پس کی می بری سوارت را ؟( حسین منزوی )
سهشنبه 1 تیر 1395 17:43
مادیان من ! پس کی می بری سوارت را ؟ می کِشی به چشمانش ، سرمه ی غبارت را ؟ می شناسمت آری ، تاختن در آزادی است ، آن چه می هد تسکین ، روح بی قرارت را آسمان بارانی ، با کمان رنگینش ، در خوش آمدت طاقی ، بسته رهگذارت را کاکل بلندت را باد می زند شانه ، صبحدم که می گیری ، دوش آبشارت را زآفتاب می پیچد ، حوله ای بر اندامت آسمان...
-
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد( حسین منزوی )
سهشنبه 1 تیر 1395 17:40
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد می شد بدانم این که خط سرنوشت من از دفتر کدام شب بسته وام شد؟ اول دلم فراغ تو را سرسری گرفت وآن زخم کوچک دلم آخر جزام شد گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت دیگر تمام شد گل سرخم، تمام شد شعر من از قبیله خون است خون من فواره از دلم زد و آمد کلام شد ما خون تازه در...