اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی
اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی

با آن دهان که رازی ست،نه بسته ، نه گشاده ( حسین منزوی )

با آن دهان که رازی ست،نه بسته ، نه گشاده
حرفی نگفته داری؟ یا بوسه ای نداده؟

حرفی که می توان داشت ، اما نمی توان گفت
چون حرف کودکانی تازه زبان گشاده

یا بوسه ای معطل بین دو حس کج تاب
بین لب و تزلزل ، بین دل و اراده

گر شرم راه بسته است ، بر حرف و بوسه ، با هم
بگذار تا بگردند ، یک دور شرم و باده

وان گاه باش لَختی تا هردو را ببینی
مستی سواره در پیش، شرم از پِی اش پیاده

شرم ار نمی گذارد حرف نگفته ات را
بگذار من بگویم ، لب بر لبت نهاده

باد این دریدگی را از شرم غنچه آموخت
چندان که کرد شرمت شوق مرا زیاده

رازیست با تو و عشق ، مثل زمین و خورشید
عشق از تو زاده آری ، اما تو را که زاده ؟

 

حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.