اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی
اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی

شعر نو :حسین منزوی -6


پیوند
**

دیر آمده بودم
شاید، هزاران سال
وقتی که چینی برجبین آب
می­افتاد

یا پنجه­ ی خشک چناری را
می­برد با خود، باد،
ما، یادمان می­رفت
که بین چین و آب و

باد و برگ
پیوند دیرینی است
چون پیوند عشق و مرگ
یک گل که می­ پژمرد
در ما کسی می مرد

تقویم­ های کوچک ما را
توفان ورق می­زد


...حسین منزوی.

 


مرگ
**

آسمان
بختک بی­رحم نجیبی بود

ـ ماه در پیشانی ـ
خاک آمیخته با نقره
شخمی آماده ­ی بذر افشانی
آتشی جاری بود؟
آبشاری می­سوخت؟
سحر یا جذبه
چه بود
آن چه
مرا

می­برد
و جهان را به دو قسمت می­کرد؟
پر کاهی بودم
که نفس ­های کسی می بردم
مثل این بود که از جایی
می­ مکیدند مرا
مثل این بود

که
می­مردم

 

...حسین منزوی.

 


مشق شب
**

ریز و درشت
تا صبح می­نویسم:
خورشید
پیمانه ­ی عسل را
سرکشید
ریز و درشت
تا صبح و آفتاب
همراه ابر وباد
بر بال­های نازک پروانه
چشمان خوابگرد تو را

مشق می­کنم


...حسین منزوی.

 

 

انگار ...
**
وقتی شکفتن ، چراغی است
از گل
فرا راه غنچه
پاییز هم می­تواند
با خرمن کهربایش
با برگ­هایش
بسوزد

با تو به باغی رسیدم
که ابتدایش درختی
در انتهای جهان بود
عریانی­ اش

جامه­ ای را
روی هوا، تاب می­داد
که خون نیلوفرانه
از درزهایش

روان بود

وقتی دری باز کردی
از چشم ­های درشتت
بر منظر کهربایی
یک گردباد از نگاهت
چرخید و با خود مرا برد
مانند یک باغ نرگس
که زیر پلک تو خواب است
چشمان خورشیدی تو
دروازه­ ی آسمان بود

 

...حسین منزوی.

 

 


بازی ، سینما، افسانه
**

فقط دیواری از شیشه
میان من و اقیانوس
حائل بود

گشودم در
کمک کردم

غریق از آب بیرون آمد و
گم شد
پس از وی
گوسفندی
تن تکاند از آب و
آمد تو

و راهش را گرفت و رفت
تا
بیخ اتاق من

به خود گفتم: همان است این!
که در چشم «هومر»· پشمی طلایی داشت
و در « ایلیاد» ·· او نقشی خدایی داشت
هنوز آن در
گشاده مانده بود و
چشم من

انگار
در آن نزدیک
«موبی دیک »··· را
که دیدم ناگهان انبوهی از دزدان دریایی
درون زورقی بی بادبان
از دور

می­آیند
گرفته تیغ­ ها
در مشت­ ها و دشنه ­ها
در بین دندان­ها
از آن­ها

یک ـ دو تن را نیز پندارم
به یاد آوردم از

آرتیست­ های فیلم­های کودکی­هایم
برای لحظه­ یی از یاد بردم

حال و روزم را
و دل بستم
به دیدار و تماشایم


هنوز آن آب آبی بود
اما

ناگهان
یک تن
از آن مردان
به سویم دشنه ­یی

افکند

هنوز آن دشنه می­آمد که دیدم
دیگر
اقیانوس
آبی نیست
و بستم در به روی آب
و گشتم در پی چفتی
که پشتش را بیندازم
ولی چیزی نبود
آن گاه
یخ کردم

و بازی ، سینما، افسانه،
پایان رفت


کنار کوبش بی­ وقفه ی خیزاب بر شیشه
صدایم غرق وحشت بود و می­پرسید:
اگر این پنجره بسته نمی­شد؟
یا فقط یک بار

اگر از پیش اقیانوس
پس می­رفت
این دیوار؟


...حسین منزوی.

 


از کهربا و کافور
**

با چشم کهربایی کم رنگش

کاهل­وار
همزادِ من
ـ اسب کهر ـ
به باغ
درآمد
از شیهه­ اش که انگار
تشویش­های اسطوره را
با اضطراب عصر

می­آمیخت
وحشت
در دودمان درختان

افتاد
و برگ­ها
تمام
فرو

ریختند
شاید
اگر
درختی بودم
این بار هم
از کهربا و کافور
در خواب می­گذشتم
و آن­گاه
در صبحی از عقیق و زمرد
بیدار می­شدم

اما ...
پاییز!

آه

!

ای رهگشای حسرت رستاخیز!
با رتبه ی دو پله فروتر، نیز!


...حسین منزوی.

 


سالومه
**

انگشت­ های رنگینت
پروانه­ های کوچک چالاک­اند
که با نشستن و برخاستن
و رفت و بازگشت هماهنگ
روی دو شانه­ ی تو
رنگین­ کمان مرا می­سازند
این چشم­ های توست

گردونه­ای که خورشید را
مثل سر بریده ­ی یحیا
از روی شانه­ های شهر برمی­دارد
و روی خوانچه­ ای
از برگ­های پاییز

خون­آلود
تا پیش پایکوبت می­آرد

 

...حسین منزوی.

 


مرز
**

نوبت
با چشم­ های توست
ـ جفتی که سیاوشان کمان­دار ـ
تیری که پر شده است
از آفتاب و شبنم

این بار هم اگر
بر آن چنار پیر
ـ آن سوی آبگیر ـ ننشیند
دیگر امید در که بندیم؟

بر عشق جای تنگ است
پرتاب کن
نه جای درنگ است

...حسین منزوی.


آبی ­ها
**

در چارچوب پنجره­ی دریا
پشتت به آفتاب و
دلت بی­تاب

تکیه بر آبگینه ­ی خوشبخت داده­ای
بوی بهار نارنج
با هرچه در اتاق

آغشته است
آیا نسیم
از پرسه ­ی شمار تو
برگشته است؟
بوی خزه

صدای صدف نیست

این بوی گیسوی توست
که با صدای پچ پچ ه­ات
یادآور ترانه ­های ته دریاست
دریا
از آسمان روی سر
آبی نیست

از انعکاس پیرهنت
آبی است

 

...حسین منزوی.

 


قدح
**

وقتی که پرده را
یک سو زدی
در باغ­های چینی
گل­ها

میان جرم و جوانه
و در گلوی مرغ­های لعابی
نت­های بغض کرده
در نیمه راه ترس و ترانه
باز ایستاده بودند
از رف
برداشتی مرا
با آستین

از چهره­ ام غبار گرفتی
و پشت پنجره
بر کاشی­ ام نهادی
تا وقت در رسد

از صبح ناب
پر شده­ام
درمن
یک جرعه آفتاب
نمی­ نوشی؟

 

...حسین منزوی.

 

 

 

برداشت از : http://hosseinmonzavi.blogfa.com/cat-31.aspx