اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی
اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی

هستی چه بود اگر که مرا و تو را نداشت( حسین منزوی )

هستی چه بود اگر که مرا و تو را نداشت
کوهی که هیچ زمزمه در وی صدا نداشت

از سنگ و صخره سرزدم... از دره رد شدم
دریا شدن مرا به چه کاری که وانداشت

چون بره می چرید بهشت همیشه را
آدم اگر که کار به کار خدا نداشت

دیو و فرشته از ازل هم خانه بوده اند
در خلوت کدام دل این هردو جا نداشت؟

شاید حسد به خاطر حوا دلیل بود
ابلیس اگر که سجده به آدم روا نداشت

چون مرگ می کشید کمان تیر سرنوشت
بر چشم وپشت و پاشنه یکسان خطا نداشت

سنگی که از فلاخن تقدیر می رهید
کاری به ترد بودن آیینه ها نداشت

پایان رنج های تو ومن ؟مپرس آه!
چیزی که ابتداش نبود انتها نداشت .


حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.