-
چشمان تو که از هیجان گریه می کنند ( حسین منزوی )
چهارشنبه 26 خرداد 1395 11:42
چشمان تو که از هیجان گریه می کنند در من هزار چشم نهان گریه می کنند نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو اینگونه از شنیدنشان، گریه می کنند شاید که آگهند ز پایان ماجرا شاید برای هر دومان گریه می کنند! بانوی من! چگونه تسلایتان دهم؟ چون چشم های باورتان گریه می کنند پر کرده کیسه های خود از بغض رودها چون ابرهای خیس خزان گریه می...
-
نوبت آمد، می نوازد نوبتی ناقوس مان( حسین منزوی )
چهارشنبه 26 خرداد 1395 11:40
نوبت آمد، می نوازد نوبتی ناقوس مان تا بگیرد رودهامان، راه اقیانوس مان آذرخشی بود و غرید و درخشید و گذشت بانگ نوشانوش مان و برق بوسابوس مان ما نشان خود رقم بر دفتر دل ها زدیم آشنایی نام مان و عاشقی ناموس مان چشم های کینه ور هم، معنی دیگر نیافت ز ابتدا تا انتها، جز مهر، در قاموس مان عشق مان چتری گشود و بست و رفت و مانده...
-
صبح است و گل در آینه بیدار می شود ( حسین منزوی ) .
سهشنبه 25 خرداد 1395 22:16
صبح است و گل در آینه بیدار می شود خورشید در نگاه تو، تکرار می شود مردی که روی سینه ی عشق تو خفته بود با دست های عشق تو، بیدار می شود پر می کنی پیاله ی من از عصیر و باز جانم پر از عصاره ی ایثار می شود در کارش از تو این همه باور ستودنی است این جا که عشق این همه انکار می شود تا باد، دست غارت عشقت گشاده باد وقتی غمم به...
-
به جستجوی تو از شب، گذشته آمدهام( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 22:12
به جستجوی تو از شب، گذشته آمدهام هزار بادیه را در نوشته آمدهام قدم قدم همه نام تو را، به ناخن و خون به شاخههای درختان، نوشته آمدهام به بویهی بر و بوم همیشه آبادت ز هفت خان خرابه گذشته آمدهام دلاورانه، هزاران هزار جادو را به تیغ معجزهی عشق، کشته آمدهام هزار وادی را، دره دره رد شدهام هزار بادیه را، پشته پشته...
-
شب دیر پای سردم، تو بگوی تا سر آیم ( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 22:08
شب دیر پای سردم، تو بگوی تا سر آیم سحری چو آفتابی، ز درون خود، بر آیم تو مبین که خاکم از، خستگی و شکستگی ها تو بخواه تا به سویت، ز هوا سبک تر آیم همه تلخی است جانم، تو مخواه تلخ کامم تو بخوان که بشکنم جام و به خوان شکّر آیم من اگر برای سیبی، ز بهشت رانده گشتم به هوای سیبت اکنون، به بهشت دیگر آیم تب با تو بودن آن سان،...
-
آیا چه دیدی آن شب در قتلگاه یاران؟ ( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 22:06
آیا چه دیدی آن شب در قتلگاه یاران؟ چشم درشت خونین،ای ماه سوگواران! از خاک بر جبینت خورشیدها شَتک زد آندم که داد ظلمت فرمان تیر باران رعنا و ایستاده،جان ها به کف نهاده، رفتند و مانده بر جا ما خیل شرمساران ای یار،ای نگارین!پا تا سر تو خونین! ای خوش ترین طلیعه از صبح شب شماران! داغ تو ماندگار است،چندانکه یادگار است، از...
-
رنج گرانم را به صحرا میدهم، صحرا نمی گیرد( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 22:04
رنج گرانم را به صحرا میدهم، صحرا نمی گیرد اشک روانم را به دریا می دهم دریا نمی گیرد تا در کجا بتکانم از دامان دل این سنگ سنگین را دلتنگیم ای دوست! بی تو در جهانی جا نمی گیرد با سنگ ها می گویم آن رازی که باید با تو می گفتم سنگین دلا، دستت چرا دستی از این تنها نمی گیرد؟ ای تو پرستارشبان تلخ بیماریم! بیمارم عشقت چرا نبض...
-
شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 22:02
شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی مرا دریاب ، ای خورشید در چشم تو زندانی ! خوش آن روزی که بینم باغ خشک آرزویم را به جادوی بهار خنده هایت می شکوفانی بهار از رشک گل های شکرخند تو خواهد مرد که تنها بر لب نوش تو می زیبد ، گل افشانی شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من اگر پیمانه ای از آن به چشمانم بنوشانی یقین دارم که در...
-
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 21:58
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست در من طلوع آبی آن چشم روشن یاد آور صبح خیال انگیز دریاست گل کرده باغی از ستاره در نگاهت آنک چراغانی که در چشم تو برپاست بیهوده می کوشی که راز عاشقی را از من بپوشانی که در چشم تو پیداست ما هر دُوان خاموش خاموشیم ، اما چشمان ما را در خموشی گفت و...
-
ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 21:56
ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر چشمانت از چشمه سارانِ صافِ سحر با صفاتر با تو برای چه از غربت دست هایم بگویم ؟ ای دوست ! ای از غم غربت من به من آشناتر من با تو از هیچ ، از هیچ توفان هراسی ندارم ای ناخدای وجود من ! ای از خدایان خداتر! ای مرمر سینه ی تو در آن طرفه پیراهن سبز از خرمن یاس ، در بستر سبزه ها دلرباتر ای...
-
چه گرمی ، چه خوبی ، شرابی ؟ چه هستی ؟( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 21:54
{وزن : فعولن فعولن فعولن فعولن} ** چه گرمی ، چه خوبی ، شرابی ؟ چه هستی ؟ بهاری ؟ گلی ؟ ماهتابی ؟ چه هستی ؟ چه هستی که آتش به جانم کشیدی ؟ سرود خوشی ؟ شعر نابی ؟ چه هستی ؟ چه شیرین نشستی به تخت وجودم خدا را ، غمی ؟ التهابی ، چه هستی ؟ فروغ که از چشم من می گریزی ؟ و یا ای همه خوب ، خوابی ؟ چه هستی ؟ شدم شاد تا خنده کردی...
-
عشقت آموخت به من رمز پریشانی را( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 19:31
عشقت آموخت به من رمز پریشانی را چون نسیم از غم تو بی سر و سامانی را بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ور نه غم یوسف بکشد ، عاشق کنعانی را دور از چاک گریبان تو آموخت به من گل من غنچه صفت ، سر به گریبانی را آه از این درد که زندان قفس خواهد کشت مرغ خو کرده به پرواز گلستانی را لیلی من ! غم عشق تو بنازم که کشی به خیابان جنون ،...
-
لبت صریح ترین آیه ی شکوفایی است( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 19:29
لبت صریح ترین آیه ی شکوفایی است و چشم هایت شعر سیاه گویایی است چه چیز داری با خویشتن که دیدارت چو قله های مه آلود محو و رویایی است چگونه وصف کنم هیات غریب تو را که در کمال ظرافت کمال والایی است تو از معابد مشرق زمین عظیم تری کنون شکوه تو و بهت من تماشایی است در آسمانه ی دریای دیدگان تو شرم گشوده بال تر از مرغکان...
-
کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 19:25
کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز بسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بود منی که زیسته بودم مدام در پاییز چنان به دام عزیز تو بسته است دلم که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز شده است از تو و حجم متین تو ، پُر بار کنون نه تنها بیداری ام که خوابم نیز چگونه من نکنم میل بوسه در تو ، تویی که...
-
چگونه باغ ِ تو باور کند بهاران را ؟ ( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 19:22
چگونه باغ ِ تو باور کند بهاران را ؟ که سال ها نچشیده است ، طعم باران را گمان مبر که چراغان کنند ، دیگر بار شکفته ها تن عریان شاخساران را و یا ز روی چمن بسترد دو باره نسیم غبار خستگی روز و روزگاران را درخت های کهن ساقه ، ساقه دار شوند به دار کرده بر اینان تن هزاران را غبار مرگ به رگ های باغ خشکانید زلال ِ جاری ِ آواز ِ...
-
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه ( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 19:17
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه در کوچه های ذهنم-اکنون بی تو ویرانه- پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟ ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه! اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن با هر صعود جاودان پیوند پیمانه امشب به یادت مست مستم تا بترکانم بغض تمام روزهای هوشیارانه بین تو و من این همه دیوار و من با تو؛ کز جان گره خورده ست...
-
دوباره راه غنا می زند ترانه ی من ( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 19:15
دوباره راه غنا می زند ترانه ی من دوباره می شکفد شعر عاشقانه ی من دوباره می گذرد بعد از آن سیه توفان نسیم پاک نوازش بر آشیانه ی من مگر صدای بهاری شنیده از سویی؟ که کرده جرات سر بر زدن جوانه ی من تو شاید آن زن افسانه ای که می آری به هدیه با خود خورشید را به خانه ی من تو شاید آمده ای سوی من که بر داری به مهر بار غریبیم...
-
در من ادراکی است از تو عاشقانه،عاشقانه( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 19:12
در من ادراکی است از تو عاشقانه،عاشقانه از تو تصویری است در من جاودانه،جاودانه تو هوای عطری از صحرای دور آرزویی از تو سنگین شهر ذهنم کوچه کوچه،خانه خانه آه ای آمیزه ای از بی ریایی با محبت! شادی تو کودکانه، رأفت تو مادرانه شهربانوی وجودم باش و کابین تو؟ بستان اینک،اقلیم دل من بی کرانِ بی کرانه آتش او! دیگر این افسانه را...
-
تلاقی بشکوه مه و معمایی( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 19:09
تلاقی بشکوه مه و معمایی تراکم همهی رازهای دنیایی به هیچ سلسلهی خاکیان نمیمانی تو از کدامین، دنیای تازه میآیی؟ عصیر دفتر «حافظ»؟ شراب شیرازی؟ چه هستی آخر؟ کاین گونه گرم و گیرایی؟ تو از قبیلهی سوزان آتشی شاید چنین که سرکش و پاک و بلندبالایی مرا به گردش صد قصّه میبرد چشمت تو کیستی؟ ز پریهای داستانهایی؟ شعاع نوری،...
-
خیام ظلمتیان را، فضای نور کنی ( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 19:00
خیام ظلمتیان را، فضای نور کنی به ذهن ظلمت اگر لحظهای خطور کنی نشستهام به عزای چراغ مردهی خود بیا که سوک مرا، ای ستاره! سور کنی برای من، همه، آن لحظه است، لحظهی قدر که چون شهاب، در آفاق شب عبور کنی هنوز میشود از شب گذشت و روشن شد، اگر تو- طالع موعود من!- عبور کنی تراکم همهی ابرهای زاینده! بیا که یادی از این...
-
در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 18:58
در من کسی باز یاد تو افتاد، امشب بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب من بیتو، امشب دلم شادمان نیست اینجا بیمن تو هر جا که هستی دلت شاد، امشب چشم تو روشن که افروخت بعد از چه شبها یادت چراغی در این ظلمت آباد، امشب دیوار ذهنم پر از سایههای گذشته است افتاده بر یک دگر شاد و ناشاد، امشب یک سایه از تو که گوید: «قرار...
-
گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 18:56
گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم چراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم چه تلفیقیست با چشم تو ـ این هر دم اشارتگرـ به استعلای کوهستان و استیلای دریایم؟ به بال جذبهای شیرین، عروجی دلنشین دارم زمانی را که در بالای تو غرق تماشایم غنای مردهام را بار دیگر زنده خواهی کرد تو از این سان که میآیی به تاراج غزلهایم. گل...
-
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت ( حسین منزوی )
سهشنبه 25 خرداد 1395 18:53
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت دهانت جوجههایش را پریدن گر بیاموزد کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت...
-
از زیستن بی تو مگو زیستن این نیست ( حسین منزوی)
سهشنبه 25 خرداد 1395 18:26
از زیستن بی تو مگو زیستن این نیست ورهست به زعم تو به تعبیر من این نیست از بویش اگر چشم دلم را نگشاید یکباره کفن باد به تن پیرهن این نیست یک چشم به گردابت و یک چشم به ساحل گیرم که دل اینست به دریا زدن این نیست تو یک تن و من یک تن از این رابطه چیزی عشق است ولی قصه ی یک جان دو تن این نیست عطری است در این سفره ی نگشوده هم...
-
دلخوشم با کاشتن هر چند با آن داشتن نیست ( حسین منزوی)
سهشنبه 25 خرداد 1395 18:24
دلخوشم با کاشتن هر چند با آن داشتن نیست گرچه بی برداشت کارم جز به خیره کاشتن نیست سرخوش از آواز مستان در زمستانم که قصدم لانه را مانند مور از دانه ها انباشتن نیست حرص محصولی ندارم مزرع عمر است و اینجا در نهایت نیز با هر کاشتن برداشتن نیست سخت می گیرد جهان بر سختکوشان و از آنروز چاره ی آزاده ماندن غیر سهل انگشاتن نیست...
-
تقدیر تقویم خود را تماما به خون میکشید( حسین منزوی)
سهشنبه 25 خرداد 1395 18:21
تقدیر تقویم خود را تماما به خون میکشید وقتی که رستم تهیگاه سهراب را می درید بی شک نمی کاست چیزی از ابعاد آن فاجعه حتی اگر نوشدارو به هنگام خود می رسید دیگر مصیبت نه در مرگ سهراب بود و نه در زندگیش وقتی که رستم در ایینه ی چشم فرزند خود را ندید ایینه ی آتشینی که گر زال در آن پری می فکند شاید که یک قاف سیمرغ از آفاق آن...
-
دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس ( حسین منزوی)
سهشنبه 25 خرداد 1395 18:17
دوباره عشق دوباره هوا دوباره نفس دوباره عشق دوباره هوی دوباره هوس دوباره ختم زمستان دوباره فتح بهار دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس دوباره باد بهاری - همان نه گرم و نه سرد دوباره آن وزش میخوش آن نسیم ملس دوباره مزمزه ای از شراب کهنه ی عشق دوباره جامی از آن تند تلخواره ی گس دوباره همسفری با تو تا حوالی وصل دوباره طنطنه...
-
گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانه کن ( حسین منزوی)
سهشنبه 25 خرداد 1395 18:15
گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانه کن با جیک جیک مستانت خانه را پر ترانه کن چون مرغکان بازیگوش از شاخی به شاخی بپر از این بازویم پر بزن بر این بازویم خانه کن با نفست خوشبختی را به آشیانم بوزان با نسیمت بهار را به سوی من روانه کن اول این برف سنگین را از سرم پاک کن سپس موهای آشفته ام را با انگشتانت شانه کن حتی اگر نمی...
-
دل من ! باز مثل سابق باش ( حسین منزوی)
سهشنبه 25 خرداد 1395 18:12
دل من ! باز مثل سابق باش با همان شور و حال عاشق باش مهر می ورز و دم غنیمت دان عشق می باز و با دقایق باش بشکند تا که کاسه ات را عشق از میان همه تو لایق باش خواستی عقل هم اگر باشی عقل سرخ گل شقایق باش شور گرداب و کشتی سنگین ؟ نه اگر تخته پاره قایق باش بار پارو و لنگر و سکان بفکن و دور از این علایق باش هیچ باد مخالف...
-
محبوب من ! بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم ( حسین منزوی)
سهشنبه 25 خرداد 1395 18:08
محبوب من ! بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم بر داربستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم سازی غریبم من که در هر پرده ام هر زخمه بنوازد لحن همایون تو می اید برون از ضرب و آهنگم تو جرأت رو کردن خود را به من بخشیده ای ورنه ایینه ای پنهان درون خویشتن از وحشت سنگم صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد با چنگ و...