رجز
**
بشنو اکنون که زیر زخم تبر
این درخت جوان
چه میگوید:
هر نهالی که برکنند،
به جاش
جنگلی سرکشیده ، میروید
های جلاد سروهای جوان!
ای رفیق همیشه ی تیشه!
باش تا برکنیم ات از ریشه!
...حسین منزوی.
محاق
**
شب بیحصار و عریان
دشمن به چار سویش
و هر شهاب ناگاه
تیری است در گلویش
مرگی است خواب بر همه آوار
تنها به خیره بیدار
چشم من است و شب که نمیخوابد
ما
ماندهایم و
ماه نمیتابد
هولی است با ستارهی لرزان
ـ تنها چراغ این شب بیروزن ـ
و وحشتی است با عشق
ـ تنها چراغ وارهی جان من ـ
بادی غریب می وزد
آیا
ـ دیوی ملول آه کشیده است؟
من ایستادهام که برآید ماه
شب با من ایستاده پریشان
اما کمند کینه وری امشب
ماه مرا
به چاه کشیده است
...حسین منزوی.
سیب !
**
شعری نوشت عاشق:
«کان سیب های راه به پرهیز بسته را
در سایه سار زلف تو می پروری هنوز»
معشوق خواند و پرسید:
تو سیب خوردهای هیچ
عاشق نوشت : نه !
یعنی که از تو، از تو چه پنهان
ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!
من سیب خورده ام اما،
سیب بهشت ، نه !
...حسین منزوی.
هنگام
**
برای چهل سالگی ام
جهان مرا
مه گرفته
سراسر
و تا چشم میبیند
آب است
در چارسوهای منظر
در این جا به جای چهل روز
چهل سال
یک ریز
باریده باران
چهل سال
بی وقفه
غریده توفان
ستیزیدهام پنجه در پنجه و روی در روی
چهل سال با موج های کف آلود جوشان
و بیرون کشانیدهام کشتیام را
چهل بار از کام خیزاب های خروشان
چهل سال بر من
«چلانیده اند ابرها
پیرهن هایشان را»·
و اشباح قربانیان جزایر
کفن هایشان را
و اکنون که انگار
توفان نشسته است
و نوح چهل سال در من ستیزیده
خسته است،
الا ای خجسته کبوتر!
نه هنگام آن است دیگر
که از دستهایم
به دیدار آرامش و آشتی
پر درآری؟
و از چشمهایت برایم
دو برگ درخشان زیتون
بیاری؟
...حسین منزوی.
پیک
**
خورشید را نه بار چرخاندند
و کوفتندش
بر
سر من
از سوی جنگل گردبادی
سرخ و سیاه و سوکوار آمد
و خاک در چشم جهان پاشید
می گفت:
جنگل
خوابش آشفته
از قارقار شوم زاغان هراسان
و از تقاتق مسلسل بود
و آن برگ
که صبح پایان را
به چشم عاشقان
پاشید
وز خون جوشان تو
رنگین شد
زبان سرخ جنگل بود
میگفت:
جنگل پر از مرد و مترسک بود
غربال میکردند
سرب گدازان را مترسکها
و سینه ی مردان مشبک بود
...حسین منزوی.
پل
**
دور میشوم
پل نگاه میکند مرا
پل مسافران بی شمار دیده است
مثل من عابران خسته را
پل هزارها هزار دیده است
پشت سر نگاه میکنم
پل به جانب افق نگاه میکند:
شاید آن مسافر بزرگ!
گردشی در امتداد بستر قدیم رود
با سکون آب های مرده و
صبوری بزرگ پل
آه ! ... من دلم برای رودها
ـ مسافران جاودانه ـ
لک زده است
...حسین منزوی.
وصل
**
مثل سیب سرخ قصه ها
عشق را
از میان
دو نیمه
میکنیم
نیمه یی از آن برای تو
نیمه ی دگر برای من
بعد ...
نیمه ها هم از میان ، دو پاره میشوند
پاره یی از آن برای روح
پاره ی دگر
برای تن
...حسین منزوی.
پرسش
**
برای آیدا سلطانی
تو بر کدام رتبه
از پله های سنگ
تا خداوندی
آن سوی چشمهای تو
آیا
همچنان
یک سایه ی مثالی
بر پرده است؟
یا آن که
دست مرموز
چینهای خاطرات نخستین را
از ذهن غار
پاک کرده است؟
شاید برای آن که
راز بزرگ را
میدانستی
گویاییات
به غرش همیشه
مبدل شد
و چشم های زیبایت
بین نگاه و نطق
معطل ماند
ای قدرت سرازیر،
در لحظه ی زبونی!
فواره ی بلند،
در نیمه راه سرنگونی !
آیا برای آن که جهان را
از بیخ و بن تکان ندهی
این گونه دستهای تو
کوچک
ماندند؟
و تا یقین سهمگین را بر خاک
ننویسی
پاهای بیقرار تو
سرگردان
بین سئوال و شک
ماندند؟
هرچند
من نیز گول و ناشنوایم
اما بگو برایم
«ای گنگ خواب دیدهی» ناآرام!
تو
این سوی تمامی؟
یا
آن سوی تمام؟
...حسین منزوی.
در باران
**
باغچه در باران
ناگهان منظرهی فال و تماشا شد
یک گل نیلوفر
چتر آبی برداشت
یک شقایق لرزید
یک اقاقی واشد
قطره های باران
روی برگ و گلبرگ
باغچه
شهر چراغانی گلها شد
تکهای بودم از تاریکی
با چراغ خاموش
به خیابان رفتم
کاغذین پیرهنی پوشیدم
زیر باران رفتم
تکیه دادم به هوا
تا نیفتم به زمین
شهر را باران شست
...حسین منزوی.
نام!
**
نامت از کدام کوکب درشت
روی گونه های خیس من چکید؟
نامت از کدام چشم؟
عشق را به چشم های تو
که دید و
نام داد
نام را به چشمها
که وام داد؟
واژهیی نداشتم
تا تو را صدا کنم
آسمان گنگ نیز
واژه یی نداشت
آمدیم و در زدیم
یک شبح
در به رویمان گشود
روبه رویم ایستاده بود
ایستاد و پلک هم نزد
خیره شد به خواب های من که در کرانه اش
کرکسی غریب
میگذشت
خواب خالی مرا گرفت و
پهن کرد
روی شهر و آسمان سیاه شد
گفت: تیغ !
دشنه!
هرچه هست!
من، قلم تراش کهنه را
دادم و گرفت و ناگهان
خون!
که می جهید و روی خواب های شهر
مینشست
روی خواب های ارغوانیام
کودکی و پیری و جوانیام
دوره کردن تمام زندگانیام
که
ناگهان
آسمان
زیر خواب های من نفس کشید و
تازه شد
بعد،
کوکبی درشت را
به شکل چشم
برگزید و گفت:
نام عشق را، از او بپرس!
...حسین منزوی.
برداشت از :http://hosseinmonzavi.blogfa.com/cat-31.aspx