اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی
اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی

نوبت آمد، می نوازد نوبتی ناقوس مان( حسین منزوی )

نوبت آمد، می نوازد نوبتی ناقوس مان
تا بگیرد رودهامان، راه اقیانوس مان

آذرخشی بود و غرید و درخشید و گذشت
بانگ نوشانوش مان و برق بوسابوس مان

ما نشان خود رقم بر دفتر دل ها زدیم
آشنایی نام مان و عاشقی ناموس مان

چشم های کینه ور هم، معنی دیگر نیافت
ز ابتدا تا انتها، جز مهر، در قاموس مان

عشق مان چتری گشود و بست و رفت و مانده است
لای دفترهای عاشق ها، پر طاووس مان

کشته می شد باز از باد اجل، حتا اگر
شعله ی خورشید روشن بود، در فانوس مان

کرد بخل سرنوشت از نوش دارویی دریغ
فرصت ماندن نداد این بار هم، کاووس مان

یک به یک یاران غار از دست رفتند و هنوز
حکم می راند به مرگ آباد، دقیانوس مان

قصه ی گنگ و کر و ما و جهان می بود، اگر
از قفس می شد رها هم ناله ی محبوس مان

گیرم این رویای آخر، ساحت آرامش است
کو، ولی یارای خواب از وحشت کابوس مان؟

«قافیه زنگ کلام است‌» *، آری اکنون، بشنوید:
زنگ حسرت می زند در قافیه، افسوس مان

 

حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.