شهر خالی
این سان که میخورد نفسم در گلو گره
این سان که می دهد همه جا بوی نیستی
بی آنکه ، خوب و بد ، خبری از تو بشنوم
احساس می کنم که تو در شهر نیستی
مردم گرفته و نگران و پریده رنگ
هریک بسان جویِ روان گشته ی غمی
وانگه به هم رسیده و ادغام می شوند
رود غمی به جانب دریای ماتمی
اما تو نیستی و در این پرسه بی تو من
جویی غریب و خسته و تنها و تک رو ام
دریای من تویی و در این جستجوی کور
سرگشته در هوای تو گمگشته میدوم
دریای من ! کجات بجویم ؟ که هرطرف
مرداب گونه ای است نهان در مسیر من
کی میشود نشان تو - مرغابیان تو -
چونان طلایه ی تو عیان در مسیر من
حسین منزوی