اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی
اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی

این سان که میخورد نفسم در گلو گره( حسین منزوی )

شهر خالی

این سان که میخورد نفسم در گلو گره
این سان که می دهد همه جا بوی نیستی

بی آنکه ، خوب و بد ، خبری از تو بشنوم
احساس می کنم که تو در شهر نیستی

مردم گرفته و نگران و پریده رنگ
هریک بسان جویِ روان گشته ی غمی

وانگه به هم رسیده و ادغام می شوند
رود غمی به جانب دریای ماتمی

اما تو نیستی و در این پرسه بی تو من          
جویی غریب و خسته و تنها و تک رو ام

دریای من تویی و در این جستجوی کور           
سرگشته در هوای تو گمگشته  میدوم

دریای من ! کجات بجویم ؟ که هرطرف         
مرداب گونه ای  است نهان در مسیر من

کی میشود نشان تو  - مرغابیان تو -       
چونان طلایه ی تو عیان در مسیر من


 حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.