اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی
اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی

ز باغ پیرهنت ، چون دریچه ها ، وا شد ( حسین منزوی )

ز باغ پیرهنت ، چون دریچه ها ، وا شد
بهشت گمشده ، پشت دریچه ، پیدا شد

رها از سلطه ی پاییز در بهار اتاق
گلی به نام تو ، در بازوان من ، وا شد

به دیدن تو ، همه ، ذره های من شد چشم
و چشم ها ،همه سرتا پا ، تماشا شد

تمام منظره پوشیده از تو شد ، یعنی
جهان به یمن حضورت دوباره زیبا شد

زمانه ریخت به جامم ، هرآنچه تلخانه
به نام توکه در آمیختم ، گوارا شد

فرشته ها ، تو و من را به هم نشان دادند
میان زهره و ماه ، از تو گفت و گوها شد

دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خنده خنده ی شیرین تو ، شکرخا شد

شتاب خواستنت ، این چنین که می بالد
به دوری تومگر می توان شکیبا شد ؟

امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من ، اما شد

تنت هنوز به اندازه یی اطافت داشت
که گل در آیینه از دیدنش شکوفا شد

قرار نامه ی وصل من و تو بود آن که
به روی شانه ی تو با لب من امضا شد

 

حسین منزوی