گنج شایگان
برای حضرت امام رضا ( ع )
**
در این مشهد که هم بالین طوس و طابران خفته است
جهان جان و بالاتر از آن ، جانِ جهان خفته است
از این جا بردمد خورشید و اقطار جهان گیرد
زمینی که در آن هشتم امام شیعیان خفته است
سریر ارتضا را ، اوست سلطان و رضا نامش
کسی که قاصر از توصیف اوصافش زبان ، خفته است
حریم کبریایش را چه گویم تا کنم تصویر ؟
به مدح او قلم از کار مانده است و بیان خفته است
عجب نبود اگر که اِنس و جانش آستان بوسند
که این جا سرور و فرمانروای انس و جان خفته است
امام هشتم آری آن که هشته حشمت و جاهش
سریر عزّت و شوکت به فرق فرقدان خفته است
چنان شاهی که خاک مدفن پاکش به یُمن او
فروشَد سروری و برتری بر آسمان ، خفته است
نهاده قدسیان بر خاک افلاکیش پیشانی
چه عزّت ها و شوکت ها که در این آستان خفته است
به هر حاجت که روی آری بدو ، خواهی گرفت آن را
در این جا قبله ی حاجات پیدا و نهان خفته است
ز رنج رایگان بگذر، بنه بر آستانش سر
که در وی راز نامکشوف گنجِ شایگان خفته است
دعای حفظ جان و حِرز امّید جهان این جاست
که خود روح الامین گویی در این بیت الامان خفته است
در این مَعجَر اگر دستی زدی، دست از فلک بُردی
در این خاک مُراد ، آری شفیع آهوان خفته است
از این مهد شکر پرور بَرَد شعرم شکر، هرچند
در این جا آن که خورد از دست مأمون شوکران خفته است
حسین منزوی