« غزل » در مثنوی
دخترم ، بند دلم غمگینم
شیشه ی عمر غبار آگینم
جوجه ی گم شده در توفانم
شاخه ی خم شده از بارانم
ای جگر پاره ام ای نیمه ی من
میوه ی عشق سراسیمه ی من
گل پیوند دوغربت ، غزلم !
حاصل ضرب دو حسرت، غزلم !
ارث عصیان معماییِ من
امتداد خط تنهاییِ من
ساقه ی سرزده از نخل تنم
جویی از سیل خروشان که منم
کوکب بخت شبالوده ی من
غزل طبع تبالوده ی من
غزلم ، آینه ی اندوهم
بانکِ افکنده طنین در کوهم
پدرت خُرد و خراب و خسته
خسته ای بر همگان در بسته
خانه ی جن زده ی متروک است
که پُر از همهمه ی مشکوک است
روح ها ، خاطره ها اینجایند
می روند از دلم و می آیند
یادها خیل کفن پوشانند
جز من ازهر که فراموشانند
کدرم پنجره ی بازم نیست
کسلم رخصت آوازم نیست
در پی همقدمی همنفسی
ایستادم که تو از ره برسی
آمدی ؟ باز کن این پنجره را
پر از آواز کن این حنجره را...
حسین منزوی