جوجه ی بی پناه
**
جوجه ی بی پناه من چه کسی
آتش افکند و سوخت در شررت؟
وای از این شعله کز درون و برون
هم به بال و پر است و هم جگرت
دشمن جان تو ز جوهر توست
که به تاراج داد برگ و برت
فاجعه این همه بزرگ نبود
می زد آتش غریبه ای اگرت
خونش از خون توست آنکه زده است
بی ترحم شرر به خشک و ترت
آنکه زد آنسوی فراموشی
همه درها و کرد دربدرت
سر کند تا دمی به بیخبری
نگرفته ز هیچ سو خبرت
آنچه دشمن نکرد با دشمن
با تو کرد او و باز بیشترت
باغبان تو بود می باید
گم شد از خویش و شد همه تبرت
کودک بیگناه من ! اینک
پدر پرگناه خیره سرت
با هزاران امید خیره شده
در تو و چشم آشتی نگرت
که ببخشی اگر دوباره ، شود
از همین نیمه راه هم سفرت
تا امین باشد و امان بخشد
از بدِ تیرهای کینه ورت
تا که با آب چشم بنشاند
آتش از برگ و بار و بال و پرت
وصله ی تن کند تو را به خوشی
وز بد حادثه شود سپرت
بازگشته پر از پشیمانی
تا نهد سر به خاک رهگذرت
کودک مهربان من ! بگشا
بر در انگشت می زند پدرت .
حسین منزوی