اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی
اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی

جوجه ی بی پناه من چه کسی( حسین منزوی )

جوجه ی بی پناه

 **

جوجه ی بی پناه من چه کسی
آتش افکند و سوخت در شررت؟

وای از این شعله کز درون و برون
هم به بال و پر است و هم جگرت

دشمن جان تو ز جوهر توست
که به تاراج داد برگ و برت

فاجعه این همه بزرگ نبود
می زد آتش غریبه ای اگرت

خونش از خون توست آنکه زده است
بی ترحم شرر به خشک و ترت

آنکه زد آنسوی فراموشی
همه درها و کرد دربدرت

سر کند تا دمی به بیخبری
نگرفته ز هیچ سو خبرت

آنچه دشمن نکرد با دشمن
با تو کرد او و باز بیشترت

باغبان تو بود می باید
گم شد از خویش و شد همه تبرت

کودک بیگناه من ! اینک
پدر پرگناه خیره سرت

با هزاران امید خیره شده
در تو و چشم آشتی نگرت

که ببخشی اگر دوباره ، شود
از همین نیمه راه هم سفرت

تا امین باشد و امان بخشد
از بدِ تیرهای کینه ورت

تا که با آب چشم بنشاند
آتش از برگ و بار و بال و پرت

وصله ی تن کند تو را به خوشی
وز بد حادثه شود سپرت

بازگشته پر از پشیمانی
تا نهد سر به خاک رهگذرت

کودک مهربان من ! بگشا
بر در انگشت می زند پدرت .



 حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.