اشعار آیینی
تماشای ایزدی
**
ای خوبِ بی مضایقه و پاکِ سرمدی
وارسته آستانِ جلالت ز هر بدی
آه ای خدایِ خوانده – خود – آیت کسان ! که کس
آمد تمام از تو ، تو از کس نیامدی
گفتی : « شو » و جهان همه شد وآنگه از فراز
بیرق به نام خویش به بام جهان زدی
گفتی : « بمیر » و مُرد که تا مرگ را کُنی
دیباچه ای برای حیات مجددی
آنکس که ابتداش نبود انتها نداشت
این رمز جاودانگی است و مخلدی
تو اصلِ وصل و فصلی و بی حکمت ات نبود
پاییزِ کهربا و بهار زمردی
ای فضل چون کمال تو سنجید ، افضلی
وی مجد چون جمال تو را دیده ، امجدی
تو مبتدای هر خبر خوش ، که خود نبود
بی مسندٌالیه تو آیین مُسندی
ای آفتابِ سر زده از بی کرانِ خویش
یک شعله از چراغ تو انوارِ احمدی
باغ ولا به امر تو آذین شد و شکُفت
در وی دوازده گل سرخ محمدی
ای واژه ی بزرگ جهانی که می شوی
با هر نماز ، سجدگیان را زبانزدی
شک را به آستان تو ره نیست ای که مُرد
با جلوه ی یقین تو شام مرددی
تو مطلق جمالی و آیینه دار شد
حُسن تو را هزار تماشای ایزدی .
حسین منزوی