اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی
اشعار (حسین منزوی )

اشعار (حسین منزوی )

شعر و ادب پارسی

ماندم به خماری که شراب تو بجوشد ( حسین منزوی)

ماندم به خماری که شراب تو بجوشد 
 پس مست شود در خم و از خود بخروشد 

 آنگه دو سه پیمانه از آن می که تو داری 
 با من به بهایی که تو دانی بفروشد

 مستم نتوانست کند غیر تو بگذار 
 صد باده به جوش اید و صد بار بکوشد 

 وقتی که تو باشی خم و خمخانه تهی نیست 
 بایست دعا کرد که سرچشمه نجوشد

 مستی نبود غایت تأثیر تو باید 
 دیوانه شود هر که شراب تو بنوشید

  مستوری و مست تو به یک جامه نگنجد 
عریان شود از خویش تو را هر که بپوشد

خاموش پر از نعره ی مستانه ی من ! کو 
 از جنس تو گوشی که سروش تو نیوشد ؟

تو ماده ی آماده دوشیدنی اما 
 کو شیردلی تا که شراب از تو بدوشد ؟

 

 

حسین منزوی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.